زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه
ساغر و باده بود بر سر و دستم به تو چه
تو به محراب نشستی احدی گفت چرا؟
من که در گوشه ی میخانه نشستم به توچه
آتش دوزخ اگر بر سر من می ریزند
تو که خشکی چه به من ؛ من که ترهستم
به تو چه
ادامه...
سلام... وبلاگ بسیار قشنگیه... تا دیدم گفتم چه خوبه که واسه نوشته به این خوبی اولین نظر رو من بدم... آقا مهدی واقعاً خوبه.دوست دارم از این به بعد همیشه از متناش استفاده کنم
سلام...
وبلاگ بسیار قشنگیه...
تا دیدم گفتم چه خوبه که واسه نوشته به این خوبی اولین نظر رو من بدم...
آقا مهدی واقعاً خوبه.دوست دارم از این به بعد همیشه از متناش استفاده کنم
با سلام وعر ض ارا دت
مشک می کاود مشامم را چه گویم العجب
نور میراند نگا هم را زه راهم باز گویم العجب
فتنه آویزد زبانم را چه گو یم باز گویم العجب
تشنگی ازر ده کامم را نگویم باز گویم العجب
روز من شد شب سیا هی را چه گویم العجب
شادمان رفت یارا ن نا توانی را چه گویم العجب
ارجمندی گر سکوتت بشکنی رسوا شوی
با زبان بی زبانی غصه دل را چه گویم العجب